باورها

 

 

باورها

تدوین: شهره فراهانی

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی

ما قصد داریم راجع به این موضوع بحث کنیم که متغیر اصلی و تعیین کننده "باور" می­باشد.

آن نوجوانی که به هر دلیلی معتقد است ارزشی ندارد و نوجوان دیگر که معتقد است حرف مهمی برای گفتن دارد، رفتارها و عملکرد متفاوتی از خودشان نشان می­دهند که اگر با دقت نگاه کنیم  این عملکردها از باورهای آنها ناشی می­شود.

اعتقادات بسیار عمیقتان، باورهای مرکزی اساسی شخصیت شما می­باشند. اساس شخصیت شما را به عنوان یک فرد ارزشمند یا بی­ارزش، با کفایت یا بی­کفایت، قوی یا ضعیف، دوست­داشتنی یا حقیر، مستقل یا وابسته، متعلق یا مطرود، قابل اعتماد یا مشکوک، انعطاف­پذیر یا خشک، ایمن یا مورد تهدید توصیف می­کند و به شما تلقین می­کند که آیا دنیا با شما عادلانه رفتار نموده است یا قربانی شرایط زندگی­تان شده­اید.

فراموش نکنید: انسان­ها توسط باورهای منفی و محدودکننده­ای که درباره خود و زندگی­شان دارند، زندانی می­شوند. آنان خود را با میله­های اعتقاداتشان محصور می­کنند: آن را نکن، خطرناک است... او نمیداند که من وجود دارم... من در نظر او هیچم... بهتر است ساکت بمانم، عقیده من اهمیتی ندارد...بهتر است به این کار بچسبم، نمی­توانم از عهده مسئولیت بزرگتری برآیم.

کمکی که هر فردی می­تواند به خود داشته باشد این است که باورهای درونی خودش را بشناسد، بررسی کند و  تأیید یا اصلاح کند.

کار با باورهای مرکزی (درونی) نیازمند این است که شما برخی از نخستین تجربه­های ناخوشایند زندگی­تان رادوباره زنده کنید. اگر در دوران کودکی از نظر جسمی، عاطفی یا جنسی مورد سوء استفاده قرار گرفته­اید، زنده کردن خاطرات برای شما خیلی دردناک استو باید تحت نظر یک متخصص بالینی قرار گیرید.

کارکردن روی­باورهای مرکزی یک راه­حل درازمدت برای رفع مشکلات رفتاری و عاطفی تثبیت شده است.کشف و اصلاح باورهای مرکزی نیازمند صرف­وقت و احساس نعهد است.

 

گزیده­ای از باورهای نادرست

عدۀ فراوانی از باورها وجود دارند که نیاز به تصحیح و بازنگری دارند. در اینجا تعدادی از باورهای غلط و بررسی هر یک گردآوری شده است. این مجموعه از کتاب "باورهای غلط" نوشته دکتر ابراهیم واحد تهیه شده که لازم است از ایشان نیز قدردانی نماییم.                                                                            با سپاس از پروردگار عالمیان

آدم دروغگو کم حافظه است

   ممکن است اینطور باشد، ولی همیشگی نیست و شاید در اکثر مواقع اینطور نیست زیرا در روان آدمی این خصلت وجود دارد که متاسفانه حرفهای تکراری را باور می­کند و دیده­اید آگهی­های تجارتی را چون تکرار مکررات هستند در انتخاب­ها فرصت تفکر و بررسی را ناخودآگاه از آدم می­گیرند و آنقدر تاثیر می­گذارند که ما به محض آنکه برای خرید مثلا وسیله صوتی می­رویم، اول نام سونی به نظرمان می­رسد......

انسان حرف­های تکراری را باور می­کند و می­تواند به دیگران بباوراند و از آن مهمتر اینکه خودش نیز باور می­کند. زیرا وقتی کسی دروغی را باور و باورها تکرار گردد، تدریجا برای خود او یقین می­شود و دربازگویی مجدد آن، آن را واقعیت می­پندارند و از این جهت است که دروغگو، همیشه کم حافظه نیست.

 

آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند

کلام زیبا و دلنشینی است و باوری است که جای خود را در دل­ها باز کرده.  ولی متأسفانه لزوما اینگونه نیست،  زیرا چه بسیار حرف­هایی که از سر ریا و نفاق و درویی زده می­شود و ما آن را قبول و بالاتر از آن باور می­کنیم و چه بسا نصایح و پندهای ارزشمندی که از کودکی شنیده­ایم ولی بجای آنکه بر دلمان بنشیند یک گوشمان در شده است، گوش دیگر دروازه. پس اگر مطلبی را شنیدید و تحت تأثیر قرار گرفتید  و به اصطلاح بر دلتان نشست این احتمال را بدهید که شاید حرفی منافقانه است و شاید تحسینی به غیر حق، و مگر نه اینکه منافقان شیرین و چرب حرف می­زنند...؟ و از طرف دیگر اگر مطلبی شما را آزار داد شاید حرف حقی است که به جای آنکه بر دلتان بنشیند و آرامتان کند روحتان را جریحه­دار کرده است و مگر نه اینکه حرف حق تلخ است....و چه نیکو گفته است آن بزرگوار که، تلخی ناشی از حرفهای صادقانه را بر شیرینی کلمات منافقانه ترجیح می­دهم.

آب که از سر گذشت چه یک قد چه صد قد

این باور را همه شنیده­ایم،  و معنی متداول آن این است که حالا که کار به اینجا کشید و اینقدر ضرر و زیان مادی، معنوی یا .... دیده­ایم،  پس بگذار تا آخرش ضرر و زیان را ادامه دهیم، چون فرقی نمی­کند. غلط بودن این باور و ناهماهنگی آن با عقل سلیم از آنجا آشکار می­شود که جلوی ضرر را از هر جا بگیریم منفعت است و اگر در مسیر تصمیمی و یا در انتخاب راهی متوجه اشتباهت شدی لزومی ندارد به پیروی از این باور غلط تا آخر پیش بروی و جویبار ریخته بر خشکی را به دریایی ریخته بر کویر مبدل کنی، هر وقت اراده کنی می­توانی از مسیر اشتباه برگردی تا مسیر سالم­تر را انتخاب کنی.

مرد اونه که با مشکلات بجنگه

شنیده­ایم که مرد آن است که در کشاکش دهر، سنگ­زیرین آسیاب  باشد، چقدر امثال این حرفها را شنیده­ایم؟ باور غلطی که ما را همیشه و در هرحال و شرایطی به درگیری و رویارویی با مشکلات می­خواند. درست مثل اینکه شما در مسیر عبورتان به کوهی برسید و اصرار داشته باسید، سنگها را بشکافید و راهتان را باز کنید، بجای آنکه کوه را دور بزنید که کاری عاقلانه و مقرون  به صرفه است. یا وقتی شش نفر آدم با دیلم از روبرو به شما حمله می­کنند و باور غلط شما این است که مرد اونه که بجنگه، در این تفکر نتیجه­ای جز خرد شدن جمجمه­تان حاصل نمی­شود، حال آنکه اینجا راه چاره فرار است. از بچگی بما یاد داده­اند که مثل اسب آسیاب با چشمانی بسته دور بزنیم و نه اعتراض بر چشمان بسته کنیم و نه به بی­حاصلی دایره­ای که طی می­کنیم  بیندیشیم، گویی باور کرده­ایم راه­حل دیگری برای مشکل وجود ندارد، باید جنگید و جنگید شاید  پیروزی را در آغوش گرفت. چقدر این باور غط، انرژی­مان را در زندگی خانوادگی یا شغلی یا اجتماعی به هدر برده است؟ صحیح این است هر مشکلی را با ترازوی عقل بسنجیم و اگر نتوانستیم راهی پیدا کنیم، بدانیم که کلید هر مشکل در یکی از این سه راه است؛ یا جنگ با مشکل، یا فرار از مشکل، یا سازش با مشکل، فکر می­کنم فقط دور باطل و مشمئز کننده جنگ با مشکل باور غلطی است که اکثرا اعمال می­شود و نتیجه­اش تلف کردن وقت و انرزی و ضعف و بیماری جسمی و فشارهای روانی و تلخی زندگی­مان بوده است. چاره جویی و ارزیابی درست از مشکلات، عقل سلیم می­خواهد، جنگ، گریز و سازش سه راه­حل عقلانی هستند، اینکه کدام راه را در مقابل مشکلمان انتخاب کنیم بستگی دارد به توانایی­های ما، امکانات ما، شرایط ما، نوع مشکل ما، و...

مگر نه اینکه در مبانی اعتقادی­مان داریم اگر می­توانی با مشکل بجنگ (جهاد کن)، اگر نمیتوانی هجرت کن(گریز) و اگر هیچ کدام میسر نیست مدارا کن(تقیّه) تا زمان مناسب برای مبارزه فرا رسد. و اگر این مفاهیم را درست به جای خودش انتخاب کرده باشی گوی سعادت را ربوده­ای.

اگر به این آرزویم (خواسته­ام) برسم خوشبختم

همة ما در طول زندگی آرزوهایی داشته­ایم که فکر می­کردیم با رسیدن به آنها خوشبخت میشویم و به اصطلاح دنیا به کام ما خواهد بود، ولی اگرچه در اکثر مواقع به آنها رسیده­ایم ولی باز هم احساس سعادت نمی­کنیم. چرا؟ زیرا احساس خوشبختی به عوامل بیرون ما بستگی ندارد بلکه به احساس­های ذهنی و درونی خودمان وابسته است. آرزوهای ما هیچوقت حدّ و مرزی ندارند، می­دانیم که هر چه سن بالاتر می­رود آرزو در انسان قوت می­گیرد. همچنان که حرص افزون می­گردد. و انسان­گویی دارای صندوقی از آرزوهاست که درون آن صندوق، صندوقی دیگر است و درون این یکی، صندوقی دیگر، همینطور تا بی­نهایت تداوم دارد. پنداری کویری تشنه­ایم از آرزوها، که هر چه باران نعمت­ها و وصال­ها و نیل و تحقق خواسته­ها بیشتر شود باز سیراب شدن­مان را راهی نیست، و باید باور کنیم رسیدن به هیچ خواستة مادی ابتدای مرز خوشبختی­مان نیست و اصولا خوشبختی و بدبختی مفاهیمی نیستند که با وصل، کامیابی، یا ناکامی معنا شوند. ما اکثرا نیمی از عمرمان را صرف رسیدن به آرزوها و در نتیجه کسب خوشبختی می کنیم  و نیم دیگر عمر را به عمر از دست رفته دریغ می­خوریم و انگشت حسرت به دندان می­گزیم. بر خلاف باور غلط رایج، خوشبختی همیشه در آینده نیست.  شاید هم­اکنون و همین الان خوشبخت باشیم و نمی­دانیم، آیا ندیده­ایم کسانی را که اکثرا حسرت گذشته را می­خورند، و اینها هستند که از جاده خوشبختی گذر کرده­اند و آن را نشناخته­اند، شاید ما هم اینگونه­ایم.

هر چیزی ارزش یکبار امتحان کردنش را دارد

باور غلط دیگری است که دیده ایم، سر منشأ و علت بسیاری از اعتیادها بوده است........ کم نبودند اشخاصی که با یک بار مصرف حشیش وابستگی روانی شدید پیدا کرده­اند و دفعات بعد تکرار شده است. درست مثل این است که کبوتری برای یکبار هم که شده خود را بعنوان امتحان در مسیر پرواز شاهین قرار دهد. اصلا مگر عقل و درایت آدمی کجا رفته. آیا اگر کسی از طبقه پنجم سقوط کرد و مرد کافی نیست که هر عاقلی بفهمد، ارتفاع خطرناک است؟ آیا لازم است هر کسی این تجربه غیر منطقی را تکرار کند؟ و تازه بسیاری از حوادث هستند که دیگر از آدمی چیزی باقی نمی­گذارند که تجربه بعدی تکرار شود. مثل افتادن در دام اعتیاد با یکبار تجربه که تمام هویت و شرافت انسان را مسخ می­کند و گوهر وجود او را از صدفش بیرون می­کشد و چونان طبلی تو خالی تهی می­شود. عاقلان از آنچه دیگران تجربه کرده­اند بهره­ می­گیرند و سفیهان از آنچه بر سر خودشان آمده نیز درس عبرت نمی­گیرند.

از دل برود هر آنچه از دیده برفت

باوری رایج ولی غلط است که متاسفانه جای بسیاری باز کرده، فقط کودکانند که هر که و هر چه را می­بینند تا لحظاتی به یاد دارند و وقتی نمی­بینند معمولا از خاطرشان می­رود. انسانهایی که از عاطفه و احساس و عقل و ادراک تشکیل شده اند، تاثیری و تاثری بر یکدیگر باقی می گذارند که هیچ گاه از لوح ضمیر پاک شدنی نیست، چه این تاثیری خوب و دلنشین باشد و چه بد و ناگوار....

ضمیر ناخودآگاه ما، هیچ یک از وقایع و خاطرات و دیده ها و شنیده هایش را فراموش نمی کند و به همین جهت است که با هیپنوتیزم یا نارکوآنالیز به آسانی می توان از دورترین خاطرات شخص نشانی­ها جست.

دوری فراموشی نمی آورد همانطور که نزدیک بودن ما با فردی عواطف نزدیک نمی آفریند. ­­شنیده ایم زمانی که پیامبر اکرم (ص)در مدینه بودند و اویس قرنی در یمن، به بوی یکدیگر رو به سوی هم می کردند و روزی حضرتش فرمودند: بوی یار را از یمن استشمام می­کنم...

حال که ندیده ها اینگونه در یاد هستند دیده ها چگونه از یادها می روند؟ گاه دیدار انسانی با تاثیر عمیقی که بر اندیشه و احساس می گذارد چنان حلاوت دارد و شیرینی بخش است که تا یک عمر فراموش نمی­شود و از همین روست که چه دورهایی که نزدیک اند و چه نزدیکهایی که دورند...

مگر نه اینکه بسیاری از آدمها به دلیل اجبار و ضرورتهای خانوادگی یا شغلی کنار هم هستند ولی انگارازهم دورند و چه بسا انسانهایی که با بعد مسافت های زیاد ،پیوسته یاد یکدیگرند و گویی با هم زندگی می­کنند.

پس با حذف این غلط باید گفت؛ آنکه با رفتن از دیده، از دل نیز یادش می رود از اول در دل جای نداشته است.

مرد و حرفش(حرف مرد یک کلام است)

چه کسی گفته اگر حرفی زدیم حتی اگر غلط بود باید سر آن بایستیم و از موضع خود دفاع کنیم. البته بسیار خوب است اگر با سنجیدن و بررسی همه جانبه سخنی بگوییم و باصطلاح اول اندیشه کنیم، سپس بیان، ولی اگر آنچه گفتیم غلط بود بزرگوارانه تر این است که به خطا و گفتۀ ناصحیح خویش معترف شویم. اگر منظور از این باور این باشد که به پیمانهای خویش وفادار بمانیم که مرحبا ولی آنچه عملا از این باور غلط حاصل می آید پافشاری  بر مواضع قبلی خود و نپذیرفتن استدلالهای دیگران است، با آنکه به بطلان کلام خویش آگاه شدیم. مواقع بسیاری است که یک ((ببخشید))یا ((حق با شماست)) شری را رفع می کند و به مجادله ای خاتمه می­دهد، ولی این غرور کاذب که شیطان به ضمیر آدم افکنده از اعتراف به اشتباه ممانعت می کند.

هر کس باید گلیم خودش را از آب بکشه

این هم از آن مقوله هاست که ما را  از یکدیگر بیگانه  کرده است و گاه برای منافع خویش، دیگران را لگدمال می کنیم. باورمان شده است که هرکس باید به هر قیمتی شده گلیم خودش را از آب بکشد.

اگر این باور درست بود، پس خدمت به خلق خدا و دستگیری از ناتوان و کمک به نیازمندان چه معنا داشت؟

اگر آنها که در لابراتورها و زیرزمینها، شبها و روزهای عمر و جوانی خویش را به خاطر کشف یک حقیقت علمی و به خاطر رفاه و آسایش بشریت تلاش می کنند عملشان چه توجیهی دارد؟

پس بنی آدم اعضای یکدیگرند چه مصداقی دارد؟ آیا می توان کسانی را که از رنج و محبت دیگران بی­خبرند آدم نامید؟

زاهد و صوفی فقط گلیم و رخت خویش را می رهانند، ولی عالمان و دانشمندان و روشنفکران مسئول، غریق را نجات می دهند و از اینجاست که فرق دیانت ما با تصوف  آشکارتر می شود که یکی عمری را به کوبیدن نفس خویش و مهار زدن بر دهان آن سپری می کند و از لذتهای حلالی که خدا نیز منعش نکرده بهره نمی گیرد و دیگری با تعالیم مقدس شریعت ابلاغ کلام وحی می کند و جهانی را می رهاند.نیچه فیلسوف بزرگ کافر بود(به ظن ما)به خاطر نجات یک اسب گاری که کمرش در حال خرد شدن بود خودش را فدا کرد و ما آنقدر به گلیم خویش و رهانیدن آن از آب می اندیشیم که از گرسنگی  همسایه خویش بی خبریم .و این نه شرط انصاف و نه شرط اخلاق است.اعتقادات ما در ما مسئولیت می آفریند و شنیده ایم که در تحقق یک ظلم سه تن مقصرند؛ اول آنکه ظلم می­کند دوم آنکه ظلم را می پذیرد و سوم آنکه ظلم را می بیند و ساکت می نشیند.

نشخوار آدمیزاد حرفه

حیف نیست که با باور غلطی مثل این بیائیم سخنی را که خداوند کریم انسان را با آن بر سایر مخلوقاتش برتری بخشیده با نشخوار چهار پایان، که خداآدمیانی را که کرند و کورند و دیده و گوش حق بین و حق شنوا ندارند با آنان برابر و بلکه از آنها کمتر دانسته مقایسه کنیم؟

حرف و سخن را قدر و قیمتی است که تا نگفته ای تو بر او امیری و وقتی گفتی او بر تو امیر است و چون تیری است در چله کمان که تا رها نکردی در اختیار توست و وقتی بیان شد از کفت خارج می شود.

و در شکل گفتار سخن های بسیار رفته است که ((اگر سخنت نقره است، سکوتت طلاست)) بنا به فرمایش امیرالمومنان ((وقتی عقل به حد کمال رسید گفتار اندک می گردد))این مفاهیم چه شباهتی به حرفهایی که در حد نشخوار تنزل کرده اند دارند؟

تازه اگر انسان در مراقبه و کنترل زبان که بدترین عضوی است که در قیامت بازخواست می شود که می­دانیم اکثر معاصی از زبان بر می خیزد (مثل دروغ، غیبت، تهمت، سخن چینی و...)بر نیاید آنچه می گوید از نشخوار حیوانات نیز بدتر است که چهار پایان با نشخوار گناه نمی کنند ولی ما....

الخیر فی ماوقع (خیر در آن چیزی است که پیش می آید)

این باور غلط، فقط در یک صورت درست است و آن اینکه برای بنده مومنی که عمل صالح میکند و اوامر و نواهی خدا را مراعات می­نماید و با درایت و تبعیت از اندیشه صحیح مسیر زندگی اش را تعیین میکند درست است و در این صورت است که هر چه پیش آید خیر اوست و اوست که باید باور کند بسیاری چیزها اگر او را ناراحت کنند شاید خیر او در پی باشد و بسیار چیزها اگر او را شاد و مسرور کنند شاید شّرش در آنها باشد. اما برای کسی که تمام شبانه روزش به ریا و دروغ و برداشتن کلاه از سر این یکی و گذاشتن آن بر سر دیگری می گذرد و نه به حرام می اندیشد نه به حلال و نه به لقمه ای که می خورد کجا خیر در هر چه برای او رخ دهد است ؟

خدا رحمت کند بندۀ مومنی را که معلم عربی دبیرستان ما بود وقتی شب منزل یک حاجی که از نزول خوارهای معروف شهر بود و از مکه مراجعت کرده بود ناچار به دیدار و احیانا به صرف شام دعوت شده بود (که نمی دانم به جای خانه خدا و طواف آن زبان او به کام می گردید که لبیک حق را پاسخ گوید) معلم در مسیر راه با دوچرخه اش زمین خورد و با شکستگی استخوان لگن، درد و درمان و دوا را به جان خرید و باورش این بود که خدا نخواست او لقمه شبهه ناک یا لقمه حرامی از گلویش پایین رود. اینجا خیر در آن چیزی بود که برای او رخ داد. اگر با ایمانی عمیق و دیده ای بصیر و قلبی سلیم به ریسمان الهی چنگ زدیم و توکلمان به او مثل توکل مرده ای در دستان مرده شورش بود و پس از اعمال صالح و انتخابهایی درست در صراط مستقیم ره پوئیدیم و به آنچه او برای ما پیش آورد رضا بودیم و تن دادیم و نق نزدیم، حال هر چه رخ دهد نیکواست و هرچه پیش آید خیر ماست، چه اسماعیلمان را در مسلخ عشق قربانی راه خویش خواهد و چه اره ای باشد که چون ذکریا بخواهد دو نیم­مان کند، هر چه باشد نکوست.

 

 

تاریخ به روز رسانی:
1389/03/03
تعداد بازدید:
11517